چقدر بچه می شوم گاهی ...اصلاً همه اش تقصیر توست . انقدر بزرگی برایم که دلم می خواهد بچگی کنم توی نگاهت ... دلم می خواهد چشمانم را ببندم و خودم را گم کنم توی بودنت ... دلم می خواهد انقدر همیشه باشی و انقدر حضورت محکم بنشیند توی دلم که جای همه ی نبودن ها را بگیرد ... گفته بودم که گفتن بعضی حرف ها خیلی سخت است . نه ؟ ... و نگفتنشان هم ... و سخت تر از همه این است که توی برزخ گفتن و نگفتن دست و پا بزنی و یک دلت برای گفتن بتپد و یک دلت برای نگفتن ... این دل هم گاهی بدجوری تردید می کند ها ...
اصلاً دلم می خواهد دلتنگ(ت) باشم خیلی وقت ها ...حتی اگر همه ی عالم و آدم به دلتنگیم خرده بگیرند . من دلم می خواهد همیشه منتظر بودنت باشم . راستش ...
باشد برای نگفتن ... انگار حرف های دلم محکومند به ماندن ... من مطمئنم دلم کپک خواهد زد !!!
نویسنده : م . روستائی » ساعت
9:59 عصر روز یکشنبه 87 شهریور 3